این شعر برگرفته از خاطره نصیحت پدرم در نوجوانی برای من است که به قالب نظم در آورده ام :
به نوجوانی که هوا بسی به سر باشد،
وقت صحبت پسر با پدر باشد.
روزی پیش پدر گفتم ای دانا،
وقت مردی رسید مرا که فر باشد.
بر گوی هنرهای مردان و خوش بنگر،
مرا بهره بیش از صد هنر باشد.
خنده زد بر قیاس من آن دم،
کای پسر غرور نه از آئین و فر باشد.
مردی به ریش و بازو نیست،
این نصیحت ز سعدیت به سر باشد.
گر هزار هنر بود به مرد اندر،
باید اینش نهفته در گهر باشد.
《مرد آنست که در کشاکش دهر، سنگ زیرین آسیا باشد.》
بار مشکلات و غم بر دوش،
چهره اش بشاش و پر ز فر باشد.
دستهایش پناه مظلومان،
قلب او دریای پر گهر باشد.
در کلامش صلابت و جرئت،
اما نجابتش از آن بیشتر باشد.
مرد یعنی امیرالمومنین حیدر،
که او مولای مرد پر گهر باشد.
درباره این سایت